محل تبلیغات شما



از 3 مورد که توی پست قبل گفتم، 2 مورد را تماس گرفتیم و کنسل کردیم. اختلاف سنی زیاد با من و اون یکی هم یه کم بدلیل کم توجهیشون به تلفنها و درگیریشون توی بحث دانشگاهشون.

یک مورد هم که اونها کنسل کردن و گفتن پسرتون عقایدش مذهبی تر از ما هست.

بهرحال فعلا یک نفر دیگه رو رفتم خواستگاری و تلفنی برای بازدید مجدد اوکی کردن. بهرحال باید بیشتر به خودم بیام و زندگی را باید فازش رو عوض کنم و وارد مرحله جدیدی بشم. ایشون هم تا مهر ماه سال بعد طرحش تموم میشه.

اما راستش زیاد حوصله نوشتن را ندارم. بیشتر میخوام اراده کنم و خودم رو جمع و جور کنم برای یک زندگی ایده آل و مناسب. فقط دوس دارم هرچقدر که میشه عقایدم رو تقویت کنم و واقعا فهمیدم فرد غیر مذهبی نمیتونم بگیرم. دیدگاهم سه سال پیش این نبود ولی الان فهمیده تر شدم. خدایا شکرت که من که این همه بد هستم رو از در دیوان خودت نراندی. کاش یه ذره اراده ام برای عبادت و برای انجام کارهام بیشتر بشه.

آخر هفته بعد هم میریم عقد ریحانه. امیدوارم خوشبخت بشه.

تا ببینیم چه پیش می آد.


یک پاییز دیگه از عمرم شروع شد سنم شده 29 سال و 6 ماه و 175 روز تا تولدم و 30 سالگیم وقت دارم.

این عمر برام خیلی سریع می گذره و واقعا با کارهایی که توی تقویمم نوشتم 24 ساعت کم هست برام.

بهر حال آخر هفته ها میریم خواستگاری با مامانم و خود اون هم هزار جور ابهام داره. مقایسه آدمی که میخوای تا اخر عمر باهاش زندگی کنی. هدفت آرامش و سعادت هست.

من سفر چین برام یه زیبایی خاصی داشت.سفری پرمشغله ولی طبیعت اونجا، فرهنگ و تاریخش یه بار دیگه بهم یادآوری کرد که دیدگاهت کوچیک نباشه فقط تو فکر تهران و ایران نباش. جهان نگر باش.

مواردی که دارم میرم خواستگاری باعث میشه ذهنم به بی نظمی بیشتری برسه و هر مورد مزیت های خودش رو داره و معایبش رو.

دوران خاص و عجیبی را تو زندگیم دارم پشت سر میذارم. این قایق طوفان زده رو میخوام در آستانه 30 سالگیم به یه ساحل امن برسونم. واقعا این ساحل امن ازدواجی هست که به آرامش ختم بشه و نه آسایش.

ازدواجی که به اصل و ریشه ام برگردمفردی را پیدا کنم که خوبی و برکت و عشق به زندگیم بیاره با همه مسایل و مشکلاتی که میدونم زندگی ها داره مخصوصا تو ایران.

فردا هم ساعت ده جلسه دوم این مورد هست تو لابی هتل . . همچنان گیج هستم از روزگار.

خیلی دنیا عجیبه و خیلی دنیا بی وفاست و خیلی مکافات داره اگر به شغل و به پول دل ببندم اذیتم میکنه ولی اگه بجای پول و شغل به شخصیت، اعتقاد و محبت دل ببندم فکر میکنم تو تلاطم های زندگی آینده ام موفقتر میشم.

این سه مورد مشخص که دو تاشون پزشک هستن هرکدوم مزایایی داره و خداروشکر که هم این موارد لااقل هستن. میرم جلو و بسنده نمیکنم که این موارد تموم بشه.میرم تا جایی که به دلم بشینه اون فرد. نه صورتش بلکه سیرتش که پاسخهاش برام جالب و زیبا باشه.

البته خداییش یکیشون که رفته کرمانشاه پاسخهاش هم خوب بودولی متاسفانه 5 سال باید اونجا تخصص بخونه و این معضلی هست تو زندگی و اینکه شاید عزمی هم برای خارج خیلی نداشته باشه.

از دو مورد باقی مونده یکیشون قطعا میخواد بره خارج.

به هرحال اینها مواردی بود که تو این لحظه از زندگیم درگیرشونم و امیدوارم خدا بهم کمک کنه.ازدواج فقط فقط توکل هست و حالت واسپاری این اتفاق به خدا. نه دنبال پول و نه دنبال زیبایی هستم فقط دنبال اصالت و شخصیت میگردم. همین حالا اگه میلیارد تهران و یا زیباترین دختر تهران هم بیاد برای ازدواج واقعا نمیپسندم جز اینکه شخصیت ، محبت، اعتقاد و اراده داشته باشه. از خودش چیزی داشته باشه و خودش تونسته باشه خودش رو پیدا کنه. آدم موفق به مراتب بهتر از آدمی هست که فقط حمایت پشت سرش بوده

امیدوارم توکل کنم و خدا و اهل بیت جواب توکلم رو بدند.

امیدوارم آهنگ سی سالگی خواجه امیری رو تو حالت متاهلی و تو ماشین پلی کنم و 

و گوش کنیم با همسرم. امیدوارم سن سی سالگی نقطه عطف من برای مرحله دوم عمرم باشه و امیدوارم به خودم و خونواده آینده ام خدا صحت و برکت و عاقبت بخیری بده واقعا همین ها رو با حالت مستاصل و پر از گناه از خدام میخوام . امیدوارم درهای رحمتش با صبر من باز بشه سمتم.

خیلی خالی شدم وقتی این متن رو نوشتم.

اتاقم همین ساعت 


ماه رمضون امسال هم تموم شد و کل این روزها را روزه گرفتم.

البته داغون شدم واقعا و خیلی از وقتم نتونستم استفاده کنم مخصوصا توی خونه.

ولی به نظرم تغییر روحی و تغییر رژیم غذایی یک ماه در سال بد نیست و بهتره این شوک به بدن و به روح را تجربه کنم حداقل تا زمانی که توانایی اش رو دارم.

عر فان هم با سن 5 سال کوچیکتر از من داره عقد میکنه و دیروز که همگی رفته بودیم بیرون این رو فهمیدم و باز هم نهیبی شد به من که مواظب سن و عمر و لحظاتت باش.

در عین حال که باید تجربه ها رو بذارم کنار هم و ازشون درس بگیرم.

تصمیم گرفتم از شنبه که بر می گردم تهران بعداز کار مستقیم برم کتابخونه و زبان را جمع کنم تو مدت سه ماه باید این کارو بکنم چون انقدر زمانهام فشرده هست که حس میکنم دیگه نتونم تکرار کنم این زمان های طلایی ام رو. دوس دارم بعد از سه ماه زبان، انتهای سال ویزام بیاد و برم .

با همه شک ها و تردیدها باید رفت. هرکسی نسخه خودش رو داره. من این راه مهاجرت را باید برای خودم باز کنم . باید.

از تیر سال قبل به خودم این قول را دادم ولی هی عقب انداخته شد متاسفانه.

توی تابستون یا اوایل پاییز امیدوارم بتونم خونه را هم بخرم و اگه این دو دغدغه کنار بره امیدوارم پنجره های جدیدتری بروی من باز بشه. یه کم به زندگی خودم برسم یه کم ورزش بیشتر یه کم کتاب خوندن که دلم لک زده واقعا.ولی تا یک سال آینده همچنان سخت کار میکنم تا 30 سالگی ام راه آینده ام مشخص شده باشه.

من واقعا از تلاش و توکل نتیجه گرفتم و هیچکدوم از این دو اتفاق را کنار نمیذارم و تلاشم را بیشتر و بیشتر میکنم 

شاید در آستانه سی سالگی برم سمت ازدواج ( به احتمال زیاد ) و این بخش اولیه کتاب زندگی من بسته میشه. بخش دوم بیشتر تعمق در زندگیم خواهد بود انشالله. بخش دوم خودسازی من هست و تجربه خانواده جدید. البته تا زمانی که خدا بهم عمر بده. 

از حرکت نخواهم ایستاد چرا که برکه ای میشم و بعدش هم تبدیل به باتلاقی از حسادت که خودم و اطرافیانم را غرق میکنم دوس دارم روحیه ام رود باشه پرخروش و جاری و آرام. دوس دارم اخلاقم دریا باشه بزرگ منش و بخشنده. 

مص طفی هم که اومده بود و کلیه اش رو عمل کرد به خودم گفتم هم مراقب شدید سلامتیت باش ( کبد و کلیه و قند و چاقی ) و هم قدر پدرت رو بدون و هم به فکر رفاه خانواده آینده ات باش.

خدایا ممنونم از زمانی که بهم میدی برای نوشتن. نوشتن سبک میکنه آدم رو. نوشتن فکرت را جهت میده. 

توجه به خونواده خودم ( پدر و مادر و برادر ) - توکل بر خدا - عدم حسادت - تلاش در زندگی و قدر دونستن جوانی - .  . 

* در آستانه خرید اولین خانه

* در آستانه شروع تلاش کتابخونه ای برای زبان

* آرامش بیشتر در گرفتن پروژه ها و عدم نیاز به پولشون و راه جدید مهاجرت و پنجره جدید ازدواج.

خدایا شکرت به خاطر همه چیز از جمله سلامتی و خانواده و .


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

Toery_land فروشگاه اینترنتی پارسی فرش کاشان